همگی ما خنده ها و سروصدای زیاد نوجوانان را در مکان های عمومی دیده و شنیده ایم. گاه از دست آنها بخاطر رعایت نکردن موازین ادب اجتماعی حرص خورده و عصبانی شده ایم، گاه به آنها چشم غره رفته یا تذکر داده ایم، گاه نیز با خنده آنها خندیده ایم و به افراد مسن تر که تقصیر این بی ادبی! را به گردن والدین اهمال کار آنها انداخته اند دلداری داده ایم ....
در مجموع هر چه باشد و هر جا باشیم میدانیم که این کار ها - به اصطلاح عامه - اقتضای سن آنهاست. نوجوانی آغاز مصرف توامان انرژی ذهنی و جسمی است، آغاز شناخت نوینی از دنیای پیرامون است و آغاز کشف و ارائه یک هویت مستقل جدید؛ بنابراین نوجوان دوست دارد مطرح شود، دوست دارد دیده شود و دوست دارد ابراز وجود کند...
بتدریج با گذر سن به جوانی و تغییر و تعریف پایگاه های اجتماعی ابزار ابراز وجود تغییر میکند، مثلاً دانشجوی سال اول در مرز گذر از نوجوانی هنوز ناپخته رفتار میکند اما همین دانشجو در سال سوم، پوشش و ظاهر و رفتار متفاوتی از خود ارائه میدهد هرچند میان دوستان و در جمع های غیررسمی باز سری به دوران سرخوشی نوجوانی میزند؛ همه اینها نشانه طی کردن فرآیند بلوغ ذهنی است...
اما !
سالهای سال است که در جامعه شهری ایران - به ویژه شهرهای بزرگ - شاهد رفتارهایی عجیب از نابالغان 30 تا 70 ساله هستیم! کافی است در مراکز عمومی و کوچه خیابان ها کمی به اطراف خود نگاه کنیم.
- رانندگان تاکسی؛ بخشی از خیابان را قرق کرده و با فریاد یکدیگر را خطاب قرار میدهند، یا در حال دعوا بر سر مسافرین هستند، یا در حال دعوت مسافرین هستند یا با یکدیگر شوخی میکنند یا بطورجمعی علیه شهروندی دیگر موضع میگیرند، در این میان اگر فحاشی نکنند و کلمات رکیکشان را بگوش شهروندان نرسانند اصولاً احساس خلاء میکنند! در این میان مسافرانی را که سوار مسافرکش شخصی میشوند نیز از محبت خود بی نصیب نمیگذارند و همه این ها، البته از ناموس پرسی و غیرت بالای ایشان و سرچشمه اش نیز نسبت فامیلی همگی شان با تختی، فردین یا پوریای ولی است...
- رانندگان اتوبوس های شرکت واحد در سطحی کمی پایین تر از رانندگان تاکسی ولی در نوع خود نیز جمعی قدرتمندند!. زمان حرکت را خود تنظیم میکنند و در مقابل اعتراض مسافران کنسرو شده برای حرکت، پاسخهایی قانع کننده دارند!
- کارمندان پذیرش یا نگهبانی ادارات (ببخشید حراست!) نیز در جمع خود از معطل نگاه داشتن ارباب رجوع و رفع مشکلات یکدیگر در همان حین دریغی نداشته و ندارند.
- فروشندگان فروشگاه ها و کارمندان ادارات، در میان خودی ها، برای مراجعین ابراز وجود می کنند.
- ماموران انتظامی در جمع های خود در پست نگهبانی و نظارت در کنار خیابان ها از انگشت نما کردن شهروندان و نشان دادن آنها و پچ پچ کردن و خنده علنی در مورد آنها هیچ ابایی ندارند.
- مسافرکشان موتورسوار در کنار خیابان نیز در حالیکه در ردیف های منظم! روی موتورهای خود یله داده و به موزه خیابان مینگرند، رهگذران را از خروجی ذهن و زبان خود سیراب میکنند!
متاسفانه از این دست اجتماعات باز هم میتوان نام برد ولی موضوع، آمارگیری از این جمعیت ها نیست بلکه طرح یک پرسش بنیادی است:
" چرا این افراد بالغ مانند نوجوانان و کودکان باید با ایجاد هیاهو و جنجال و آلودگی صوتی اعلام حضور و ابراز وجود کنند؟! "
پاسخ های گوناگونی میتوان به این پرسش داد، میتوان با تفکیک گروه های پیش گفته، این خرده فرهنگ ها را بر اساس نوع شغل و تحصیلات افراد این گروه ها تحلیل کرد. میتوان رویکرد روانشناسانه در پیش گرفت و با در نظر گرفتن پیشینه و فشارهای کودکی افراد و همسازی و تقلید رفتار به عنوان شرط پذیرش درگروه، این رفتارها را ریشه یابی کرد اما باز پرسش اینجاست که چرا همه این گروه ها با هم و درکنار هم و یا در تعارض با یکدیگر فضای گفتمانی شهری را اینچنین تحت تاثیر قرار داده و میدهند؟
به نظر میرسد آنچه که میتواند این حلقه های فرهنگی یا ضد فرهنگی را به یکدیگر ارتباط دهد، مفهوم امنیت است.
شهروندان از هر قشر و هر سطح اجتماعی در جامعه ایران احساس امنیت نمیکنند. تنگنای اقتصادی به عنوان متهم درجه اول این قضیه، باعث فشار بیشتر افراد برای چندکارگی است و این فرسودگی های روحی و جسمی موجب افزایش تنش های اجتماعی شده و افراد، گروه ها و اصناف را رودرروی یکدیگر قرار می دهد.
عدم کفایت، جامعیت و حمایت قوانین مدنی و جزایی نیز به نوبه خود این باور را در مردم دامن زده است که نمی توانند آسایشی را در سایه قانون بجویند بنابراین خود به استیفا و احقاق حق خود اقدام میکنند. در این شرایط، گروه های کاری و صنفی - علیرغم رقابت ها و درگیری های خاص خود - بهترین ملجا و پناهگاه برای احساس امنیت هستند، همسازی رفتارها و بیان درد دل ها و گرفتاری ها و گذران بیشتر اوقات روزانه در کنار یکدیگر - فارغ از انتظارت و تنش های همسر و فرزندان - احساس یکپارچگی و وابستگی متقابلی را بین افراد این دسته ها بوجود میاورد که حتی با بروز تنش ها و درگیرهای بعضا شدید، به آسانی گسستنی نیست. البته این نوع اتحادها پیامدهای کارایی برای اجتماع و برای خود افراد در بلند مدت ندارد بلکه فقط مفری است برای تخلیه خشم و ناکامی؛ ناکامی هایی از جنس شغلی، اجتماعی، اقتصادی و شخصی که معلوم نیست کجا و چگونه از راه درست باید آنها را تخلیه کرد؟
کدام مرجع پاسخگوی این خیل عظیم و رو به رشد است؟ از مشکلات حقوقی گرفته تا مشکلات ملکی، از دعوای مالی گرفته تا قصور پزشکی، از کیفیت پایین محصولات خریداری شده تا خلف وعده شرکت ها، از تنش های کاری و شغلی گرفته تا ناامنی خیابانی و از .... تا ..... همه و همه باید توسط مردم حل و فصل شوند، بنابراین به نظر میرسد با تکیه بر همتایان و همدستگان و همکاران، بهتر میتوان از خود محافظت کرد.
حال این همه دسته معارض و جنگجو و حق جو! زورشان فقط به سایرگروه ها میرسد و میشود آنچه که امروزه شاهدش هستیم...
یعنی، " فرض میکنم که حق مرا، تو و همدستان یا همکارانت خورده اید، پس من هم حق تلافی دارم مگر اینکه خلافش ثابت شود "؛ و چون این خلاف هیچگاه ثابت نمیشود پس معارضه ادامه میابد.
طبیعتاً نتیجه این تعارض چندجانبه شکاف اجتماعی است و هر چند تلاش و تصور شود که میتوان تمام این گروه را از دسته بندی های کاذب جدا کرده و حول ارزش یا ارزش های اجتماعی شهروندی به ارتباط متقابل ترغیب و تشویق کرد، باید دانست که شعار و ارزش های فانتزی پاسخی برای این کار نیست.
ابتدا باید یک شهروند احساس امنیت کند، احساس امنیت یعنی نبود یا کمبود دغدغه یا وجود دغدغه به اندازه توان تحمل روحی و جسمی فرد برای نان و سرپناه و خوابی آرام. یعنی عدم وجود ترس از شیادی و کلاهبردای و دروغ از جانب نزدیک ترین دوستان و کسان(چه رسد به بیگانگان)، یعنی نبود ترس از دست دادن مال و سلامتی توسط سایه های سیاه پشت دیوار.
اگر وضعیت اقتصادی و دغدغه بنیانی و انسانی جامعه اصلاح شود، افراد دلیلی برای ربودن نان از کف این یا بزور در آوردن نان خود از چنگ آن نخواهند بود پس خود را از خشونت خلع سلاح خواهند کرد، به قانون بیشتر احتیاج پیدا کرده و احترام خواهند گذاشت و سایر شهروندان را دشمن خود نخواهند دید، نیز دلیلی نخواهند دید تا ضعف ها و ناکامی خود را پشت عربده جویی و بازوهای ستبر و موهای از کنار تراشیده شده پنهان کنند.
مادام که نان و آب و هوای مردم عاریه باشد هیچ اخلاق و ارزشی معنا و مفهوم پیدا نمیکند.
و سخن آخر؛
ناامنی صرفاً مخصوص مردم مواجه با تنگنای اقتصادی نیست (که اکثر قریب به اتفاق مردم را تشکیل میدهد) بلکه قشر نوکیسه متمول و مرفه را نیز در برمیگیرد. این قشر و فرزندان آنان اگرچه دغدغه اقتصادی متعارف ندارند ولی عدم پذیرش اجتماعی و نفس های ترسناک خشم و انتقام چشمهای بیشمار شهروندان را پشت گوش خود احساس میکنند. حتی اگر خود را به نافهمی بزنند یا واقعا نافهم باشند!. ناامنی اینان نیز مانند دیگر دسته های پیش گفته خود را به شکل ابراز وجود نشان میدهد، منتها ابزار اینان نشان دادن تمکن و خانه ها و اتومبیل ها و لباس های خود به دیگران است تا یا دیگران را تحت تاثیر قرار دهند و یا مقلدین و حسرت کِشان و فداییانی دور خود جمع کرده و در درون این حلقه احساس امنیت کنند.
گرد همایی اینان نیز هیاهو دارد، هرچند هیاهوی اینان صدای اگزوز اتومبیل ها و مسابقات سرعت در خیابان ها به قیمت جان افراد بی پناه و هیاهو در مراکز عمومی است.
ناامنی کلیدواژه جامعه امروز ایران است.
شهر، خیابان، پارک، شغل و کار، خانواده، تفریح و تحصیل همه و همه گرفتار ناامنی و تولیدکننده آنند.
تا کی و چگونه به جاده امنیت گام نهیم؛
به امید آنروز ...
محمدرضا صدقیـانی فر
استراتژیست - تابستان 1402